تنها شدن. یگانه و منفرد شدن. جدا شدن از کسی یا چیزی. منقطع و دور شدن: وین جان کجا شود چو مجرد شد وین جا گذاشت این تن رسوا را. ناصرخسرو. دانی که جز اینجای هست جایش روحی که مجرد شده ست از اندام. ناصرخسرو. آنگه که مجرد شوی نیاید از تو نه تولا و نه تبرا. ناصرخسرو. عادت خورشید گیر فرد و مجرد شدن چند بکردار ماه خیل وحشم داشتن. خاقانی. گر چه پذیرندۀهر حد شدی از همه چون هیچ مجرد شدی. نظامی. گر چه مجرد شوی از هر کسی بر سر آن نیز نمانی بسی. نظامی. چون الف گر تو مجرد می شوی اندرین ره مرد مفرد می شوی. مولوی. ، برکشیده شدن از نیام. بیرون آمدن شمشیر از غلاف. برهنه شدن شمشیر: چو تیغ شاه مجرد شود به گاه وغا ز وهم هیبت او در وغا بلرزد سر. مسعودسعد
تنها شدن. یگانه و منفرد شدن. جدا شدن از کسی یا چیزی. منقطع و دور شدن: وین جان کجا شود چو مجرد شد وین جا گذاشت این تن رسوا را. ناصرخسرو. دانی که جز اینجای هست جایش روحی که مجرد شده ست از اندام. ناصرخسرو. آنگه که مجرد شوی نیاید از تو نه تولا و نه تبرا. ناصرخسرو. عادت خورشید گیر فرد و مجرد شدن چند بکردار ماه خیل وحشم داشتن. خاقانی. گر چه پذیرندۀهر حد شدی از همه چون هیچ مجرد شدی. نظامی. گر چه مجرد شوی از هر کسی بر سر آن نیز نمانی بسی. نظامی. چون الف گر تو مجرد می شوی اندرین ره مرد مفرد می شوی. مولوی. ، برکشیده شدن از نیام. بیرون آمدن شمشیر از غلاف. برهنه شدن شمشیر: چو تیغ شاه مجرد شود به گاه وغا ز وهم هیبت او در وغا بلرزد سر. مسعودسعد
آزرده شدن. به ستوه آمدن. ملول و دلگیر شدن: و گاه گاه از انواع تحکم آن حضرت متبرم شدی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). و از قبول ادای مالی که...قرار نهاده متبرم شده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به تبرم شود
آزرده شدن. به ستوه آمدن. ملول و دلگیر شدن: و گاه گاه از انواع تحکم آن حضرت متبرم شدی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). و از قبول ادای مالی که...قرار نهاده متبرم شده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به تبرم شود
سر افراز شدن بزرگی یافتن تر شدن، هزینه بان شدن، سر پرست شدن بر گماشته شدن سرافراز شدن شرف یافتن: و هم آن شب بشرف حریفی مشرف شد، از جایی مرتفع مسلط شدن، مباشر شدن ناظر گردیدن، ناظر هزینه شدن
سر افراز شدن بزرگی یافتن تر شدن، هزینه بان شدن، سر پرست شدن بر گماشته شدن سرافراز شدن شرف یافتن: و هم آن شب بشرف حریفی مشرف شد، از جایی مرتفع مسلط شدن، مباشر شدن ناظر گردیدن، ناظر هزینه شدن
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده
آب لبریز می شود: یک پیشنهاد غیره منتظره به شما می شود رودخانه ای که آبش بالا آمده: یک تغییر مهم در اطراف شما روی می دهد یک وان حمام لبریز شده: هیچوقت از خواسته هایتان سیر نمی شوید یک بشکه لبریز: خوشبختی یک مخزن یا منبع لبریز: مرگ یک دوست - کتاب سرزمین رویاها
آب لبریز می شود: یک پیشنهاد غیره منتظره به شما می شود رودخانه ای که آبش بالا آمده: یک تغییر مهم در اطراف شما روی می دهد یک وان حمام لبریز شده: هیچوقت از خواسته هایتان سیر نمی شوید یک بشکه لبریز: خوشبختی یک مخزن یا منبع لبریز: مرگ یک دوست - کتاب سرزمین رویاها