جدول جو
جدول جو

معنی مبرز شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مبرز شدن
برجسته شدن، برتر گشتن، ممتاز شدن، برتری یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبر شدن
تصویر خبر شدن
با خبر شدن، آگاهی یافتن، خبر رسیدن، برای مثال خبر شد به ترکان که آمد سپاه / جهان جوی کیخسرو کینه خواه (فردوسی۲ - ۳/۱۳۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(شَ مَ)
کسب میمنت و مبارکی و برکت کردن. (ناظم الاطباء). متبرک گشتن. رجوع به تبرک شود
لغت نامه دهخدا
(شَ گُ تَ)
تنها شدن. یگانه و منفرد شدن. جدا شدن از کسی یا چیزی. منقطع و دور شدن:
وین جان کجا شود چو مجرد شد
وین جا گذاشت این تن رسوا را.
ناصرخسرو.
دانی که جز اینجای هست جایش
روحی که مجرد شده ست از اندام.
ناصرخسرو.
آنگه که مجرد شوی نیاید
از تو نه تولا و نه تبرا.
ناصرخسرو.
عادت خورشید گیر فرد و مجرد شدن
چند بکردار ماه خیل وحشم داشتن.
خاقانی.
گر چه پذیرندۀهر حد شدی
از همه چون هیچ مجرد شدی.
نظامی.
گر چه مجرد شوی از هر کسی
بر سر آن نیز نمانی بسی.
نظامی.
چون الف گر تو مجرد می شوی
اندرین ره مرد مفرد می شوی.
مولوی.
، برکشیده شدن از نیام. بیرون آمدن شمشیر از غلاف. برهنه شدن شمشیر:
چو تیغ شاه مجرد شود به گاه وغا
ز وهم هیبت او در وغا بلرزد سر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ زَ دَ)
آزرده شدن. به ستوه آمدن. ملول و دلگیر شدن:
و گاه گاه از انواع تحکم آن حضرت متبرم شدی. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 47). و از قبول ادای مالی که...قرار نهاده متبرم شده. (جهانگشای جوینی). و رجوع به تبرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ لَ)
پدیدار شدن. نمایان شدن. هویدا شدن. نمودار گردیدن. آشکارا شدن. ظاهر شدن: هیچکدام به میدان مبارزت بارز نشوند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به بارز شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دُ مَ کَ دَ)
مسلم شدن. متیقن و قطعی شدن:این مسأله محرز شد که...، یعنی مسلم و متیقن شد
لغت نامه دهخدا
تباه شدن قسمتی از میوه، ترنجیده شدن تن انسان بسبب آب (مثلا در کارگران حمام)
فرهنگ لغت هوشیار
به نزدیک شدن گرامی شدن بر کشیده شدن بشخصی بزرگ نزدیک شدن و نزد او اعتبار یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر شدن
تصویر خبر شدن
آگاهیدن آگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز شدن
تصویر سبز شدن
روییدن گیاه و جز آن، ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
گشاده شدن (درو مانند آن) گشود شدن مفتوح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارز شدن
تصویر بارز شدن
پدیدار شدن، نمایان شدن، ظاهر شدن، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرا شدن
تصویر مبرا شدن
پاک شدن پاک شدن از چفته (چفته اتهام) پولیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نگارین گشتن زیور یافتن گلدوزی شدن نقش و نگار یافتن (پارچه)، مزین شدن زینت یافتن: لباس مجد و بزرگواری بمناقب و ماثر او مطرز شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقرر شدن
تصویر مقرر شدن
نشاخته گشتن تعیین شدن برقرار شدن: (یک محکمه استیناف برای امور عدلیه مقرر خواهد شد) (متمم قانون اساسی ایران)
فرهنگ لغت هوشیار
سر افراز شدن بزرگی یافتن تر شدن، هزینه بان شدن، سر پرست شدن بر گماشته شدن سرافراز شدن شرف یافتن: و هم آن شب بشرف حریفی مشرف شد، از جایی مرتفع مسلط شدن، مباشر شدن ناظر گردیدن، ناظر هزینه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبریز شدن
تصویر لبریز شدن
پرشدن، ریختن مظروف از سر ظرف در وقتی که بیش از گنجایش ظرف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرد شدن
تصویر مجرد شدن
تنها شدن، یگانه و منفرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آزردن آزرده شدن آزرده شدن بستوه آمدن: دل از جان شیرین سیر آمده جان از زندگانی مستلذ متبرم شده
فرهنگ لغت هوشیار
دو باخته شدن (نرد) باختن در بازی نرد بطوری که حریف همه مهره های خود را برداشته باشد و شخص مقابل هیچ مهره برنداشته
فرهنگ لغت هوشیار
ور تیدن دگر گشتن دگر دیسیدن بدل شدن تغییر یافتن عوض گشتن: پس قیامت نقد حال تو بود پیش تو چرخ و زمین مبدل شود. (مثنوی) تغییر یافتن تبدیل گشتن: قحط و تنگی نواحی ازیمن نقیب او برخص و فراخی مبدل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفرح شدن
تصویر مفرح شدن
نشاط بخشیدن، قوت بخشیدن (دارو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همباز شدن
تصویر همباز شدن
((~. شُ دَ))
شریک شدن
فرهنگ فارسی معین
تشرف یافتن، شرف یافتن، سرافراز شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشکارشدن، معلوم شدن، مشخص شدن، تعیین شدن، برقرار شدن، قرار گذاشته شدن، قرار گذاشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعراض کردن، روی گردان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جایز شدن، روا شدن، حلال شدن
متضاد: مکروه بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قداست یافتن، تبرک یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کارکشته شدن، آزموده شدن، کارآزموده شدن، باتجربه شدن، تجربه دار شدن، ماهر شدن، کارآمدگشتن، متبحر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تبدیل گشتن، بدل شدن، تغییر یافتن، دگرگون شدن، عوض شدن
متضاد: تبدیل کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ثابت شدن، محقق شدن، مشخص شدن، آشکار شدن، هویدا شدن، واضح شدن، روشن شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجهیزشدن، آماده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسلم شدن، قطعی شدن، متقن شدن، به ثبوت رسیدن، ثابت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آب لبریز می شود: یک پیشنهاد غیره منتظره به شما می شود
رودخانه ای که آبش بالا آمده: یک تغییر مهم در اطراف شما روی می دهد
یک وان حمام لبریز شده: هیچوقت از خواسته هایتان سیر نمی شوید
یک بشکه لبریز: خوشبختی
یک مخزن یا منبع لبریز: مرگ یک دوست
- کتاب سرزمین رویاها
فرهنگ جامع تعبیر خواب